دلا شبها نمی نالی به زاری سر راحت به بالین می گذاری
تو صاحب درد بودی ناله سر کن خبر از درد بی دردی نداری
بنال ای دل که رنجت شادمانیست بمیر ای دل که مرگت زندگانیست
دلی خواهم که از او درد خیزد بسوزد عشق ورزد اشک ریزد
مباد آن دم که چنگ نغمه سازت ز دردی بر نیانگیزد نوایی
مباد آن دم که عود تار و پودت نسوزد در هوای آشنایی
بنال ای دل که رنجت شادمانیست بمیر ای دل که مرگت زندگانیست
دلی خواهم که از او درد خیزد بسوزد عشق ورزد اشک ریزد